سانیاسانیا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

سوت

سلام عزیز دلم  بالاخره امروز همه چیز هایی که عقب افتاده بود و نوشتنشون توی وبلاگت دیر شده بود رو نوشتم  ببخشید حافظه خیلی خوبی ندارم ولی سعی کردم همه رو بنویسم  امروز با هم رفتیم بیرون و برات بستنی گرفتم ... ته بستنی سوت داشت وقتی اومدیم خونه سوت رو برداشتم و جند بار سوت زدم ....شما هم خیلی خوشت اومد سوت رو برداشتی .. گذاشتی روی لبت و هی گفتی او او او و صدا سوت رو با دهانت درآوردی ... من که از خنده روده بر شدم  ولی بعدا بهت یاد دادم که چطوری سوت بزنی شما هم زودی یاد گرفتی .... حالا راه میری و سوت می زنی  تازگی هر کلمه ای که بشنوی رو تکرار می کنی ... وقتی میریم بیرون تا می رسیم دم خونه زودی می گ...
26 مهر 1392

مسافرت با گوگود

سلام خوشگل مامانی  بعد از اینکه از مسافرت اومدیم شما حسابی روزا حوصله ات سر میره .... وقتی بابایی از سر کار میاد ماشینتو میاری و می گی بیب بیب  بابا هم اینجا برات همه وسایلت رو ( قمقمه آب ، نی نی و نخود ) توی ماشینت جمع کرده تا با گوگود (نخود ) بری مسافرت  این هم ماشینت ... آماده مسافرت  این هم راننده گرامی ... جناب نخود .. بخشید گوگود          ...
26 مهر 1392

مسافرت 1 هفته ایی شمال

سلام عزیز مامان  یه کم دیر شد ولی اومدم از مسافرت شمال بگم .....  1 هفته با 2 تا مامان جون ها و باباجون رفتیم شمال و حسابی به شما خوش گذشت ...البته به اونها هم در کنار شما خیلی خوش گذشت  اولا که توی مسیر کلی کامیون و اتوبوس و ماشین بزرگ دیدی و حسابی ذوق کردی و باهاشون بای بای کردی .... بعضی از راننده ها هم که می دیدن بای بای می کنی برات بوق می زدن و بهت می خندیدن  وقتی رسیدیم شمال 3 روز عباس آباد بودیم و هوا تقریبا گرم و شرجی بود موهای شما و بابایی فر فر فری شده بود حسابی ..... توی این 3 روز کلی فروشگاه رفتیم .... جواهر ده رفتیم ..... دریاچه قو رفتیم که از بد شانسی اون روز تعطیل بود .... و 1 روز کامل هم ...
26 مهر 1392

واکسن 18 ماهگی

عزیز دل مامان و بابا  روز 4 مهر 92 با مامان جونی رفتیم تا واکسن 18 ماهگی رو بزنیم وقتی رفتیم شما  نخود یا به قول خودت گوگود ( عروسک مورد علاقه ات ) رو هم با خودت آورده بودی .... بعد از اینکه قد و وزنت کردن و من رو کلی خوشحال کردی چون هم وزنت و هم قدت افزایش خوبی داشت رفتیم که عمو واکسن بزنه  وقتی خوابیدی بمیرم برات کلی گریه کردی وقتی واکسن اول رو زد تا چشمت به واکسن دوم افتاد همین طور که گریه می کردی نخود رو جلوی عمو هی تکون تکون می دادی که واکسن رو به نخود بزنن  الهی بمیرم برات ولی نمی دونستم که ناراحت باشم یا از دستت بخندم  خلاصه بعد از واکسن هم با مامان جونی رفتیم پارک و کلی تاب تاب کردی ...
23 مهر 1392

باز هم لباس .....

سلام خوشگل من  از اونجایی که دختر ناز من حسابی عاشق لباسای جدیده مثل مامانش ....برات یه جلیقه خوشگل از سایت F&F انگلیس خریدم که خاله عقیق جون از دوستای نی نی سایت برات از انگلیس آورد  روزی که آقای پستچی برات کاپشن رو آورد کلی ذوق کردی و زود پوشیدی و ایستادی تا ازت عکس بگیرم  این هم عکس ها ...البته باید بگم که تا شب کاپشن رو توی خونه پوشیده بودی و با کلی داستان راضی به درآوردنش شدی     دوستت دارم عزیزم ...
23 مهر 1392

خوشگل مامان مدل شده

سلام دختر گلم  از اونجایی که شما حسابی عاشق خودت هستی  و از اونجایی که حسابی با کاربری دوربین آشنا شدی  دائم می خوای که ازت عکس بگیرم و بعدش دوربین رو وصل کنم به تلویزیون تا خودت رو ببینی اوایل هر وقت دوربین رو می خواستی میومدی جلوی من و ادای خنده در میاوردی و تلویزیون رو نشون می دادی ولی حالا دخترم خانوم شده و می گه عسک این هم چندتا عکس که دخترم مدل شده ....           قربونت برم خوشگل مامان ..بووووووووووووووسسسسسسسس   ...
23 مهر 1392
1